داستان فرشته...
اما کودک هنوزاطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه،گفت : اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز
خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را
کودک ادامه داد: من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟...
خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشتهّ تو، زیباترین و شیرینترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی
کودک با ناراحتی گفت: وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ،چه کنم؟
اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت: فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به
کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند،چه
فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ،حتی اگر به قیمت جانش تمام شود .
کودک با نگرانی ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود.
خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات همیشه دربارهّ من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد.
او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید:
خدایا !اگر من باید همین حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگویید..
خداوند شانهّ او را نوازش کرد و پاسخ داد:
نام فرشته ات اهمیتی ندارد، می توانی او را ...
*** مـادر*** صدا بزنی......
سه تا درخواست!!!!!!!!
سلام حال شما خوفه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
در خواست اول واسه مامانی امیر ارشا
لطفا یه فیلم از امیر ارشا بزارید چون خیلی دوست دارم هم صدای خودتون هم صدای امیر ارشا روبشنوم گفتم اینطوری بهتون بگم بمونید تو رودر واسی خخخخخخخخ
درخواست دوم اینکه تا آخر مطالب برید آخه عکس های باحالی گذاشتم مطمئنم که پشیمون نمی شید
درخواست سوم اینه که اگه زحمت نیست اونجا که نظرتون رومی خوام نظر بدین لطفا
هوایی شدم
امشب دلم کودتا کرد
تورو می خواست
.
.
.
سرم رو کردم زیر بالشت
آروم به دلم گفتم
خفه شو
دوره دموکراسی گذشته می زنم لهت می کنم